حسام الدینحسام الدین، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

ترانه زندگی

سیزده بدر

حسام جونم امسال سیزده بدر خیلی بهت خوش گذشت ، پارسال که همش یا گریه کردی یا خوابیدی ههههههههه ولی امسال با بچه ها بازی کردی و با باباجون و دایی جون کلی شلوغی کردی   ...
21 فروردين 1393

پسر آشپز من

این روزا اولین جیزی که به ذهنم می رسهاینه  که خیلی شلوغ و شیطون شدی از دیوار راست بالا میری پشت مبلها برا خودت یه را مخفی خخخخخخخخخخخخخ درست کردی و میری اونجا قایم میشی و دوست داری من بگم حسام کو ، حسام چی شد که از خنده ریسه میری و می گی أدییییییییییییی ههههه از دست تو دیگه نمی تونم برم سر اجاق چون گریه می کنی که بشینی رو کابینت و غذا رو هم بزنی هههههههههه اینم یه نمونه ...
21 فروردين 1393

سال تحویل

شرح به زودی ..........   سال 92 هم با همه خوبیها و بدیهاش ، با کم و زیادش  تموم شد و رسیدیم به لحظه سال تحویل ، حس و حال عجیبی هستش سر سفره هفت سین و آدم دلش پر میشه از تمنا و تمنا و تمنا ....  و خدای مهربونی که ازش خواستم سلامتی همه عزیزانم رو و موفقیتشون رو، و اینکه بزرگ شدن و به ثمر رسیدنت رو ببینم در کنار پدرت.   ...
19 فروردين 1393

حسام الدین و شلوغی هاش تو 1ماه 15 زندگیش

حسام جونم خیلی شلوغ شدی و هرچه قدر بزرگتر میشی شلوغتر و شیرینتر میشی ، از صبح تا شب در حال جنب و جوشی و اصلا خستگی سرت نمیشه ، دایما از مبلها بالا میری و پایین میایی ، از وسط میز تلویزیون رد میشی و میری پشت تلویزیون قایم میشی بعد میگی "ماما ادیییییی بعد دست میزنی و میخوای که بیام و بگیرمت وتا از جام بلند میشم از خنده ریسه میری ، دو تاکلمه بلدی که با همون دوتا کلمه به اندازه یه دنیا حرف میزنی این کلمه ها أنو یعنی از اون بده و أنی یعنی اینو بگیر ههههههههههههههه أنو وأنی ورد زبونته ، مامان و بابا رو هم خوب میگی وقتی برم دستشویی گریه می کنی بیا و ببین و اگر در رو باز بزارم فوری تشریف میاری تو ، اگه بابا بره دستشویی رو در می کوبی و صداش می کنی ، ...
26 اسفند 1392

اولین اصلاح موی گل پسرم

چقدر شیرین بود حس مادرانه ای که داشتم موقع رفتن به آرایشگاه و تو دلم می گفتم ایشالله روز دامادیش آرایشگاه رفتنشو ببینم الهی آمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیـــــــــــــــــــــــــــــــن                                 ...
7 اسفند 1392

حسام من یه ساله شد

چه لطیف است حس آغازی دوباره و چه زیباست رسیدن دوباره به روز زیبای آغاز تنفس... و چه اندازه عجیب است روز ابتدای بودن و چه اندازه شیرین است امروز روز میلاد تو ،روزی که تو آغاز شدی تولــــــــــــــــــــــــــدت مبـــــــــــــــــــــــــــــــــارک حالا 2 تا عکس از تولدش         ...
21 بهمن 1392

از دست و زبان که برآید کز عهده شکرش بدرآید!!!!!!!!!!!!!!111

خدایا شکر ، شکر به خاطر همه نعمتهایی که بهم دادی ، به خاطر پسر ناز و سالمم و به خاطر اینکه مادرشدم . روزها با بزرگ شدن حسام الدین سپری شد ، با خنده ها و گریه هاش، با تب و بیحالیه دندون در آوردن ، با بی قراری روزهای بعد واکسن، با غل خوردنها و بالاخره نشستنش، با تلو تلو خوردن و چهاردست و پا راه رفتنش ، با تلاش های زیادش برای راه رفتن و چند قدم تاتی با کمک وسایل خونه ، با کلمه های دست و پا شکسته  وبا همه شیرینی داشتن یه پسر ملوس .حالا پسر من یه ساله شده و من با لذت مادرانه برای پسرمتولد یه سالگی میگیرم ایشالله 120ساله بشه این پسرم ایشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــالـــــــــــــــــــــــــــــــــ...
25 دی 1392